سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قالب وبلاگ
نقد فیلم و سریال
 

باسمه تعالی

نقدی بر فیلم پل چوبی
نویسنده: رامین جهانی

جستجوی خوشبختی روی پل بی پایه ولغزان

پس از کش و قوس های فراوان بالاخره فیلم پل چوبی ساخته مهدی کرم پور که ششمین فیلم از دسته فیلم های تحریمی حوزه هنری بود به اکران عمومی در آمد. فلیمی که پس از دیدنش تحریم آن توسط حوزه هنری بیش از پیش مورد تایید قرار می گیرد و البته یک علامت سوال بزرگ از خود به جای می گذارد که اینچنین فیلمهایی چگونه مجوز ساخت و نمایش دریافت می کنند واقعا هیچ سازمان و نهادی در کشور جمهوری اسلامی ایران متصدی نظارت بر فیلمنامه و روند ساخت چنین آثاری فعالیت نمی کند. متاسفانه در سال های اخیر فیلمسازان و دست اندرکاران فرهنگی این کشور با پول بیت المال قدم در بیراهه ای گذاشته اند که غربی ها در خواب هم نمی دیدند. با داشتن چنین آثاری نیاز به ساخت آرگو ،300 و ... نیست و خیال دشمنان این مرز و بوم که فرهنگ و تمدن چند هزار ساله مان را نشانه گرفته اند با دیدن چنین آثاری راحت می شود آثاری که درون مایه اصلی آنها خیانت، ترویج روابط نامشروع، سیاه و زشت نشان دادن فضای حاکم بر جامعه است. فیلمسازانی که چنین فضای ناخوشایند و محبوسی از جامعه به تصویر می کشند باید بدانند که در همین جامعه به آنها فرصت و آزادی داده شده است تا هرجچه دوست دارند بسازند و هرچه دوست دارند بگویند. البته قسمت مهمی از ساخت چنین آثار به اصطلاح تحریمی مربوط به فروش بالا و درآمد زایی از طریق تبلیغ منفی است. و دوستان به خوبی یاد گرفته اند که با دست مایه قرار دادن خیانت های زناشویی یا انتقادات تند و غیر منصفانه از وضع حکومت خود  را به خوبی مطرح کنند و تحریمی بودنشان را در تمام رسانه ها و سایت ها اعلام و جار و جنجال تبلیغاتی به پا کرده و در نهایت از این آب گل آلود ماهی بگیرند و مخاطب را تحریک به دیدن فیلم کنند و پولی به جیب زده و تعطیلات را در ینگه دنیا به سر برند. فیلم هایی که به خاطر حرمت شکنی و تحریمی بودنشان دیده می شوند نه به خاط هنری بودن! چه بسا که که به لحاظ فنی و هنری خالی از هرگونه دستاورد و تکنیکی می باشند.

پل چوبی هم فارغ از این مسایل و مشکلات نیست و تکلیفش با جامعه و حکومت و نظام مشخص و واضح است البته کارگردان فیلم در اثر قبلی خود "جایی دیگر" هم نشان داده استعداد ساخت چنین موضوعاتی را دارد. در پل چوبی داستان درام فیلم به نوعی درپوشی است بر مسایل سیاسی مطرح شده در فیلم و تعجب برانگیز است که سازندگان فیلم سیاسی بودن آنرا رد کرده و تاکید دارند که به انها انگ سیاسی زده شده است. داستان درباره زوج جوانی با بازی بهرام رادان در نقش امیر و مهناز افشار در نقش شیرین است که سودای سفر به خارج از کشور را در سر می پرورانند این دو و سایر دوستانشان که در فیلم می بینیم نماینده جوانان کشور هستند که آرزو و آمال خود را در آن ور دنیا جستجو می کنند و به این نتیجه رسیده اند که اینجا جای زندگی کردن نیست و حتی راضی نیستند که بچه ی خود را در ایران به دنیا بیاورند. به همین جهت شیرین عازم دبی می شود تا به رتق و فتق امور مهاجرت رسیدگی کند و سعی در تسریع این امر دارد از طرفی با ورود نازلی (هدیه تهرانی) که عشق اول امیر بوده و دوران زیادی را با هم گذرانده اند باعث ایجاد تنش هایی می شود که امیر از شیرین غافل شده و در نهایت باعث از هم پاشیدن زندگی شان می شود. اما نکات تامل برانگیز فراوانی در فیلم وجود دارد که سعی می شود در این مجال کوتاه به آنها پرداخته شود. نشان دادن گروهی از دختر ها و پسرها در سفر به شمال که نسبت خیلی مهم انها هم دانشگاهی بودنشان است و نمایش روابط خیلی نزدیک حاکم بین انها دیگر چیز عجیبی نیست و همچنان در اکثر فیلم ها شاهد این مسایل هستیم. جوانانی که از لحاظ مالی در بهترین شرایط زندگی قرار داند و ظاهرا هیچ دغدغه و مشکلی ندانرد مگر سفر به شمال با جنس مخالف! البته این بار یک استاد به نام صبوحی با بازی مهران مدیری که دانای کل جمع است این گروه را هدایت می کند و به نوعی صبوحی پلی است برای رفتن آنها به آن ور دنیا. و شاید این صبوحی است که نقش پل چوبی را بازی می کند پلی بی پایه و اسای که جوانان آرمان های خود را در آن طرف پل جستجو می کنند غافل از مشکلات و مصایبی که گریبان گیر انها خواهد شد. البته تیپ و شخصیت صبوحی بشتر شبیه دلال و شیاد است تا یک استاد دانشگاه! ارتباط وی با شاگردانش هم به خصوص خانم ها هم ارتباط سالمی نیست چه ارتباطش با بیتا و چه با شیرین که با هم حسابی خلوت میکنند و شیرین هم برایش درد و دل می کند و از مشکلات زندگی اش می گوید. روشن کردن مستقیم سیگار و کشیدنش قرار بوده که در فیلم ها به تصویر کشیده نشود اما در این فیلم بارها وبارها توسط صبوحی و امیر شاهد این موضوع هستیم. حتی امیر از سیگار به عنوان سین هفتم برای سفره 7سین استفاده میکند که جای تاسف دارد. هنگام صرف ناهار در ویلا ، صبوحی خاطره ی سفر خود به افریقا و رفتن به قفس شیر ها را تعریف میکند و اینکه فقط به خاطر هیجان این کار را کرده است نوعی القای تفکر و اندیشه ی غلط است که به خاطر کسب تجربه و هیجان باید دست به هر کاری زد. در رابطه با خاطره صبوحی نکته ای وجود دارد و اینکه در روایتی داریم خلیفه وقت به امام هادی (ع) دستور می دهد به قفسی از شیرها برود زیرا که خوردن گوشت تن فرزندان زهرا(س) بر درندگان حرام است . با وردو امام به قفس، شیرها آرام گرفته و به پای ایشان میافتند.حال امیدورام نویسنده و کارگردان فیلم از بیان چنین خاطره ای از صبوحی قصد و غرض دیگری نداشته باشند. تشویق و تحریک بی خردانه نسبت به داشتن وحدت درونی و به دست آوردن آنچه که با تمام وجود می خواهی در دیالوگ های صبوحی به وضوح دیده می شود. حتی استفاده از شعر شاملو با عنوان مرگ نازلی( که در وصف مرگ وارطان سالاخانیان یکی ار مبارزین کودتای28مرداد سروده شده است) که توسط امیر و نازلی در کوه خوانده می شود تاییدی بر این نکته است که کارگردان و سازنده ی فیلم به دنبال اعلام و ارسال پیام مهمی بریا بیننده است. و زمانی این گفته ها و دیالوگ ها پر رنگ تر به نظر می رسد که زمان جاری در فیلم مربوط به انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری سال88و اتفاقات پس از آن است. صبوحی در جایی دیگر از فیلم نظام و حکومت را به منقل هایی تشبیه می کند که پایه و فوندانسیونی محکم و استوار دارد و شاگردان را اینگونه درس میدهد که باید این منقل ها را فروریخت و به جایش ساختمان هایی جدید برپانهاد. حتی صبوحی به تغییرات در انتخابات هم راضی نیست و تاکید دارد که با تغییر چند مقام بالا رتبه دردی دوا نمی شود و این خانه از پای بست ویران است. همخوانی ترانه ی " وقتی میای.." توسط دختران و پسران حاضر در جمع هم شاید در ابتدا خیلی عاشقانه و رمانتیک به نظر بیاید اما قطعا در پشت پرده حمایت و پشتیبانی خود را از نامزد خاص آن دوران بیان میکند به خصوص اینکه تصویر به نمایش درامده در یک بکگراند سبز رنگ که مربوط به جنگل های شمال است و چیزی را یادآور نیم شود مگر جریان فتنه سبز. بی اعتمادی زن و شوهر جوان هم در فیلم به وضوح دیده می شود هنگامی که شیرین قصد سفر به دبی را دارد به امیر قول می دهد که مواظب خود و زندگی شان خواهد بود و بو نوعی قول میدهد که مرتکب خطایی نخواهد شد که این خود توهین بزرگی است به اصل و بنیان یک خانواده که مهمترین پایه و اساس آنرا اعتماد و اطمینان طرفین تشکیل می دهد و در ادامه هم امیر با یک تماس و اینکه پشت سر همسرش حرف و حدیث بر سر زبان ها است بدون کوچکترین تحقیق و پرسش پشت پا میزند به 10سال زندگی مشترکش با شیرین و بیخیال همه چیز می شود. بازی فرهاد اصلانی در نقش یک سپاهی و نظامی که در فیلم با عنوان سردار از او یاد می شود از دیگر اهانت های فیلم به نظام می باشد سرداری که برای ساخت ساختمان نیمه کاره اش از یک پادگان سرباز به جای کارگر اسفاده میکند سرداری که تیپ و ظاهری دینی مذهبی دارد امام ریاکارانه به سایر مسایل رسیدگی میکند سرداری که کارگرانش باید به زور در انتخابات شرکت کنند و حق انخاب هم ندارند و فقط شناسنامه خود را می دهند و ممهور تحویل می گیرند سرداری که در ادامه فیلم مسیول رسیدگی اغتشاشات بعد از انتخابات می شود و خیلی بی رحمانه و بی منطق با مراجعه کنندگان برخورد می کند و ریشه تمام مشکلات را زیر سر دانشجو ها می داند.  چرا باید یک سردار و یا سرهنگ این مملک اینگونه پست و سخیف نشان داده شود؟ چرا باید فقط و فقط بدی را ببینیم و به تصویر بکشیم؟ پدر امیر از حاجی بازاریهای معروف باز است که به علت تجدید فراش با پسر و دختر خود ارتباط خوبی ندارد. امیر که گاه گداری به آهنا سر می زند و حتی از تبریک سال نو هم به پدر خود ابا دارد و دختری که گستاخانه در روی پدر ایستاده و از ارتباطش با دوست پسرش دفاع می کند. و البته با حمایت امیر هم از این رابطه در میابیم که چنین روابطی دیگر عادی شده و اگر کسی از انها غافل شود کلاهش پس معرکه است. و البته دوست پسری که از گفتن اصل و نصب خود که پدر او هم از افراد معروف و به نام بازار است سرباز می زند و به نوعی سنت و احترام به بزرگتر به خصوصو پدر و مادر را نکوهش می کند. امیر در طول فیلم دائما در حال دروغگویی است هم به سردار هم به شیرین و... که متاسفانه قبح دروغگویی در فیلم هایمان به شکل وحشتناکی از بین رفته و تاسف بارتر اینکه کمک کم در جامعه هم این اتفاق در حال رخ دادن است و هیچکس فکری به حال آن نمیکند. چهره مثبت و عاقل فیلم هم دایی ناصر(آتیلا پسیانی) نشان داده می شود که صاحب یک کافی شاپ سنتی در زیر پل چوبی است. وی به جوانان دهه شصت و هفتاد فرصت حضور در مغازه اش را می دهد و به نوعی مکان امنی برای آنها ایجاد کرده و هنگامی که گروهی از اغتشاش گران به مشکل برمی خورند به وی پناه می آورند و او هم بسیار پدرانه و مهربانانه با آنها برخورد می کند بر خلاف ماموران حکومتی که گویی پدر کشتگی با آنها دارند. پخش سرود ای ایران در کافه دایی ناصر هم نشانگر موضع وی در قبال انتخابات سال88 است و البته مظلوم نمایی وی بابت تعطیل کردن مغازه اش به خاطر امان دادن به اغتشاش گران و ظالم نشان دادن نظام و حکومت هم جالب توجه است. مستبد و ظالم و بی منطق بودن نظام و دستگاه های حکومتی ان زمان به اینجا ختم نمی شود و در قسمت های مربوط به بازداشت اغتشاش گران هم شاهد این تصویر از نظام هستیم. وجود زندان های مخوف و نامعلوم در بیابان، طرز برخورد ماموران با خانواده بازداشت شدگان، ارجاع خانواده ها به پزشکی قانونی جهت پیگیری وضعیت فرزندشان، برخورد سرد و از روی غرور با آنها و... همه همه تصویر سیاه و غلطی است که از جامعه در این فیلم به نمایش درمیآید. اما یک نکته قبل بررسی هم وجود دارد و آن در مورد تیپ و طبقه دسگیرشدگان و خانواده هایشان است تا آنجا که ما یادمان می آید درآن زمان بیشتر دسگیر شدگان از قشر مرفه و بی دردسر جامعه بودند با خانواده هایی متمول و روشن فکر اما در این فیلم بیشتر دسگیرشدگان از قشر ضعیف و پایین جامعه هستند با خانواده هایی به ظاهر متدین و موقر با ظاهر اسلامی  که این جای سوال دارد کارگردان چه چیزی را می خواسته به اثبات برساند. اعتراض امیر به اوضاع نا به سامان جامعه هم از ابتدای فیلم تا انتها ادامه دارد و با جمله اینجا چه خاطره و حال خوب و چه ساختمان را می کوبند شدت انزجار خود را از وضع حاکم بر جامعه نشان می دهد. به عقیده فیلمساز تماس ها و روابط بدنی بین بازیگران هم مسئله مهمی نیست از پانسمان زخم امیر توسط شیرین گرفته تا کنار هم نشستن امیر و نازلی روی تخته سنگی در کوه! بماند که از نحوه رایطه نازلی و امیر هم در گذشته زاد سر در نمی اوریم و متوجه نمی شویم دختری که چند سالی از امیر بزرگ است به چه مناسبتی چنین رابطه عمیق و دوستانه ای با وی دارد و حتی هنگام خداحافظی با امبر به او می گوید که ما درست و حسابی خداحافظی نکردیم، حال اینکه خداحافظی مد نظر نازلی چگونه و به چه شکل بوده کرم پور می داند و خدایش. متاسفانه رابطه غیر شرعی امیر و نازلی در غیاب شیرین هم در جلوی یک سقا خانه که مزین به آیات قرانی است به بالاترین درجه از عشق و دوستی می رسد و عملا تمام ارزش های دینی این مملکت را زیر سوال می برد حتی دیالوگ معروف امیر مبنی بر اینکه عشق یعنی حالت خوب باشه تایید و تاکید خوشگذرانی های لحظه ای و موقت است و بدان معنا که در هر حالی که هستی باید طبق فضای آن لحظه خوش باشی و لذت ببری و به پیش و پسش فکر نکنی که متاسفانه القای چنین تفکر باطلی باعث سست شدن بنیان خانواده و زندگی می شود تفکری که کارگردان به سختی دنبال ترویج ان بوده است. تاکید بر اینکه عشق اول از یاد نمی رود هم فکر غلطی است که در فیلم بیان می شود و متاسفانه خیلی از مخاطبان و بینندگان فیلم را در فکر فرو خواهد برد و شاید گذشته ای که دوست داشتند فراموش کنند را به یادشان می اورد. حال سوا از مسولین این است که تا کی باید شاهد ساخت و نمایش چنین آثار سخیفی باشیم.؟ چرا نمی خواهیم باور کنیم که راه غلطی را پیش گرفته ایم و بدانیم که هر وقت ماهی را از آب بگیریم تازه است. دوستان فیلمساز چرا فکر می کنند باید با شکستن تابو ها و خط قرمزها جلب مخاطب کنند. چرا غرب و هالیوود به این نتیجه رسیده که در آثار خود باید به مسئله زندگی پس از مرگ و وجود حساب و کتاب بپردازد ولی ما همچنان درگیر روابط عشقی مثلثی و خیانت و عشق و عاشقی سطحی هستیم. چرا کمی و فقط کمی بیشتر روی موضوع و درون مایه فیلم نامه ها تفکر و تامل نمی کنیم. چرا تصویری سالم و درخورتوجه از جامعهو خانواده به تصویر نمی کشیم. امیدوارم خیل عظیمی از مشکلات پیش روی فرهنگ و تربیت کشورمان با روی کارآمدن دولت جدید حل شده و شاهد ساخت آثاری مناسب و فاخر در حد نام ایران اسلامی مان باشیم.

 


[ چهارشنبه 92/8/1 ] [ 9:0 صبح ] [ رامین جهانی ]

باسمه تعالی

نقدی بر فیلم سینمایی گناهکاران

گناهکاران فیلمی آمریکایی ساخت ایران

نوشته: رامین جهانی

فیلم گناهکاران چهارمین ساخته فرامرز قریبیان فیلمی است در ژانر پلیسی=جنایی و البته با رویکردی انتقادی به جامعه، نیروی انتظامی و دستگاه های امنیتی کشور. ظاهرا نام اولیه فیلم قصاص بوده که با ممیزی پایان فیلم و تغییراتی که ایجاد شده به گناهکاران تغییر کرده است. این فیلم اولین تجربه فیلمنامه نویسی سام قریبیان فرزند فرامرز قریبیان است. پیش از این وی را در مقام بازیگر در فیلم هایی چون گردباد، جدال در تاسوکی، شکار خاموش و ترانزیت دیده بودیم. وی که به تازگی از آمریکا برگشته ، نگارش فیلم گناهکاران را در آمریکا انجام داده و تم آمریکایی در آن به صورت واضح و مشخص، مشهود است. البته قرار بوده این فیلم در خارج از کشور ساخته شود و شاید با گروهی غیر ایرانی اما ظاهرا بستر اجنبی پرستی در ایران مهیا بوده و دوستان دور هم جمع شده و بر اساس فیلم های آمریکایی و وسترن، گناهکاران را ساخته اند. فیلم روایتگر کشف قتل یک زن به نام آسمان فرازمند دختر سرهنگ فرازمند بازنشسته است. این ماموریت به یک کارگاه با سابقه به نام سرگرد تدین با بازی فرامرز قریبیان سپرده می شود. در این ماموریت تدین را یک سرگرد جوان به نام نادر روانگر با بازی رامبد جوان همراهی می کند و علت این همراهی سابقه نه چندان درخشان تدین در ارتباط با گرفتن اعتراف از متهمان بیان می شود. تدین پلیسی جسور خشن و عصبی است و ظاهرا برای به دست آوردن حیقت دست به هر خشونتی می زند. در طول فیلم افراد زیادی متهم شناخته می شوند اما پیش از دستگیری به قتل می رسند. تمام افراد متهم گناهکار هم هستند ولی قاتل آسمان فرازمند کسی نیست جز سرگرد روانگر.

هسته اصلی داستان فیلم بر این اساس است که فرق زیادی بین فکر کردن به گناه و انجام آن نیست. البته در ابتدای فیلم توضیحی از جانب سازنده به عنوان نماد آشکار فیلم وجود دارد. جمله ای از قول نیچه به این عنوان که : «وقتی با هیولا مبارزه می کنی، مراقب باش تا خود به یکی از آنها تبدیل نشوی». در فیلم شاهد این تبدیل شدن هستیم و در واقه سرگرد روانگرد آنقدر با قاتلین و گناهکارن سروکار داشته که خود هم به یکی از آنها تبدیل شده و به خاطر علاقه ای که به آسمان فرازمند داشته ولی به خاطر تفاوت فرهنگی و اجتماعی بین آنها ازدواجی صورت نگرفته حاضر به قتل دختر مورد علاقه اش می شود. در این فیلم رد پای حضور چند ساله کارگردانش در آمریکا کاملا مشهود است .فرامرز قریبیان خود را وام دار فیلم های هالیوودی همچون هری کثیف، هفت ، لبه تاریکی و بی خوابی می داند. او که علاقه خود به فیلم های وسترن، کلینت ایستوود و هالیوودی را کتمان نکرده است در این فیلم هم سعی کرده تا جایی که امکان دارد از آنها الگو گرفته و در خاک جمهوری اسلامی ایران فیلمی هالییودی بسازد. حتی در صحنه ای از فیلم پوستر فیلم هفت ساخته دیوید فینچر در پشت سر سرگرد تدین خودنمایی می کند که ظاهرا ادای دینی بوده از سوی آقای قریبیان به آن فیلم. داستان با مونولوگ های رامبد جوان به عنوان راوی همراه است مانند کارهای کانن دویل و آگاتا کریستی که روای معمولا شخصیت دستیار کاراگاه معروف است.انتخاب رامبد جوان برای نقشی جدی در یک فیلم پلیسی-جنایی تقریبا موفق بوده ولی بازی آقای قریبیان در نقش اصلی یکی از نکات منفی فیلم است. به هر حال توجه به سن و سال بازیگر برای انتخاب نقش جزو اولین شرایط بازی می باشد که متاسفانه قریبیا توجهی به این موضوع نداشته و به گمان خود همان قریبیان 30 ساله و سرشار از انرژی سالهای قبل است. این موضوع در تعقیب و گریزی که بین او و یک متهم فراری به تصویر کشیده شده است به خوبی قابل دیرک است با اینکه خیلی سعی شده با حرکت دوربین و نماهای مختلف این نقیصه برطرف گردد اما نفس نفس زدن قریبیان و نحوه دویدن و مقایسه سرعت متهم با وی نشان می دهد که او باید برای این نقش تامل بیشتری می کرد. لباس به کار رفته در فیلم لباس پلیس ایران نیست گرچه وقتی تم آمریکایی فیلم مورد توجه قرار گرفته لباس های به کار رفته هم بیشتر به سبک زندگی غربی گرایش پیدا کرده است. شخصیت های پلیسی که همیشه با کت و شلوار، پالتو، دستکش پرمی، ساعت مچی گران قیمت و ماشین های مدل بالا دیده می شوند نشان از تعلق خاطر سازنده به فیلم های غربی دارد.و به هیچ وجه این نمایش برای به تصویر کشیدن نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران قابل قبول نیست. نریشن های سرگرد روانگر روی تصاویر نصفه و نیمه می ماند و فقط تا نیمه های فیلم ادامه دارد. در قسمتی از فیلم که دو پلیس از میان مظنونین به گمانه زنی در مورد قاتل مشغولند نمایش دادن امکان های متعدد و مختلف برای نحوه قتل آسمان که به تکرار صحنه قتل وی با نشان دادن قاتل های مختلف همراه می شود بسیار کسل کننده و بی منطق است و حتی مورد تمسخر بیننده قرار می گیرد. موسیقی فیلم هم آمریکایی است که به سبک فیلم ارتباط دارد. می توان گفت که این فیلم به دنبال جذب بیننده ایرانی نیست و شاید به جذب مخاطب در آن سوی مرزها می اندیشد. اگر این نکته را قبول داشته باشیم که سکانس به سکانس هر فیلم نشان از تفکر کارگردان فیلم دارد، به راحتی می توان گفت که قریبیان به شدت متاثر از سال هایی است که در آمریکا زندگی کرده. همچنین فیلمنامه که توسط سام قریبیان در آمریکا نگارش شده نمی تواند فارغ از ملاحظات فکری و ارزشی جامعه آمریکایی باشد. نکته دیگر حضور زنانی است که در فیلم همگی اغواگر و فریبکار نشان داده می شوند و این موضوع که زن در این فیلم با مقتضیات رمان های عامه پسند و جنایی غربی بازنمایی می شد نه یک زن ایرانی قابل تامل است. از زن به عنوان یک ابزار تبلیغی برای فیلم استفاده شده است. استفاده شخصیت های زن از آرایش های غلیظ و زننده و پوشش های نامناسب نشان از تفکر غربی و هالیوودی در فیلم است حتی جناب کارگردان به این هم رضایت نداده و آرایش کردن یکی از شخصیت های زن(شقایق فراهانی) را پیش چشم افسران پلیس به راحتی به تصویر می کشد. فعایلت غیر شرعی و غلط و نامناسب آسمان فرازمند هم جای سوال دارد و اینکه چگونه این روابط نامشروع و به اصطلاح سکس پنهان به راحتی و بدون کوچکترین ممیزی به تصویر کشیده می شود و صدای کسی هم در نمی آید. نمایش عشق پسران جوان به خانم هایی که چندین سال از انها بزرگتر هستند هم از نکات منفی فیلم است که در دو مورد به آن اشاره شده است. اولی عشق و علاقه نگهبان جوان شرکت به آسمان فرازمند و دومی ازدواج آقای القاییان (کوروش تهامی) با خانم القاییان(نسرین مقانلو) به خاطر دارایی ها و ثروت بی اندازه ی پدرش. در نماهایی فیلم از برخی خط قرمز های معمول و مورد نظر ارشاد هم عبور می کند که متاسفانه کسی نبوده و نیست که نظارتی دقیق و مناسب بر آنها داشته باشد. از جمله اعتراف صریح القاییان(کوروش تهامی) مبنب بر خیانت به همسر و داشتن ارتباط با آسمان فرازمند و همین طور تعقیب و گریز در باشگاه شبانه در کشور ترکیه که ظاهرا از چشم تیز بین مسئولین جا مانده است!  در آخر به این موضوع اشاره می کنم  که چگونه می شود افسر پلیسی که دو نفر را کشته ، مورد تشویق و تمجید نیروی انتظامی قرار گیرد و حتی ترفیع رتبه هم بگیرد. متاسفانه این نوع فیلم ها و نمایش این نوع تصویر از نیروهای امنیتی و انتظامی کشورمان باعث ایجاد عدم اعتماد و اطمینان به این قشر زحمتکش و جان برکف جامعه می وشد که متاسفانه نظارت کافی و لازم بر آن صورت نگرفته است. در نهایت امیدوارم پول هایی که خرج ساخت چنین فیلم هایی می شود صرف ساخت فیلم هایی ایرانی تر و مناسب جامعه ی اسلامی – ایرانی کشورمان شود و چه خوب است که بدانیم فیلم آمریکایی آمریکایی است و ایرانیزه کردن آن کاری عبث و بیهوده است و نوعی بازی با کلمات که متاسفانه در سال های اخیر شاهد چنین آثاری در عرصه سینمای کشورمان بوده ایم. امید است که در آینده اگر قرار است فیلمی پلیسی ساخته شود شاهد حضور پلیسی ایرانی باشیم نه اینکه به نام ایران و ایرانی بسازیم و به کام غربی و آمریکایی تمام شود.

 

 


[ یکشنبه 92/7/7 ] [ 5:0 صبح ] [ رامین جهانی ]

باسمه تعالی

آبروی سینمای ایران در «دهلیز»

نقدی بر فیلم سینمایی دهلیز

نوشته رامین جهانی

 

فیلم دهلیز اولین فیلم سینمایی بهروز شعیبی کارگردان جوان و جویای نام کشورمان است که در سی و یکمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و نظر مساعد و مثبت خیل عظیمی از کارشناسان و منتقدان را به خود جلب کرد فیلمی که توانست دو سیمرغ بهترین فیلم بخش نگاه نو و بهترین بازیگر نقش اول زن را از آن خود کند و اگر برخی کج سلیقگی ها در هیئت داوران کمتر میشد میتوانست به موفقیت های بیشتری دست یابد.دهلیز اگر نگوییم بهترین فیلم جشنواره ولی به طور یقین یکی از سه فیلم برتر جشنواره سی و یکم بود که این میتواند گام مهم و رو به جلویی برای کارگردان جوان فیلم باشد. فیلمی آبرومند و قابل تامل که در آن شاخصه هایی مهم نظیر پایداری خانواده و ارزشهای اجتماعی بیش از پیش برجسته و پر رنگ به تصویر کشیده شده است.بهروز شعیبی بیشتر به عنوان بازیگر شناخته می شود و هنوز چهره نوجوانانه او در فیلم آژانس شیشه ای در نقش پسر حاج کاظم را از یاد نبرده ایم در این اواخر هم بازی روانی از او در نقش اصلی فیلم طلا و مس شاهد بودیم. شعیبی پس از اینکه در سمت دستیار کارگردانی ،کارگردانان بزرگ و به نامی چون حاتمی کیا و اسعدیان کسب تجربه کرد، کار خود را با ساخت چند تله فیلم آغاز کرد و در نهایت به ساخت دهلیز به عنوان نخستین اثر بلند سینمایی خود رسید. داستان دهلیز درباره زنی به نام شیوا با بازی هانیه توسلی است که همسرش بهزاد با بازی رضا عطاران به دلیل قتل غیر عمد به قصاص محکوم شده است. شیوا با فرزندش امیرعلی (محمدرضا شیرخانلو) زندگی می کند و برای تامین معاش و دخل و خرج زندگی در یک عینک سازی کار می کند. امیر علی فکر می کند که پدرش فوت کرده، شیوا به دنبال  نجات همسرش از زندان است و با شاکیان صحبت می کند و درصدد تهیه دیه مقتول می باشد. بعد از 5 سال شیوا، امیر علی را به ملاقات پدرش می برد. برخورد سردی بین پدر و پسر صورت می گیرد مخصوصا امیر علی ارتباط خوبی با پدر برقرار نمی کند. در ملاقات بعدی بهزاد برای امیرعلی یک اسب چوبی که نشان و نماد آزادی و استقامت است درست میکند و به او می دهد. بعداز ان روابط آنها رو به گرمی می رود شیوا رضایت همه را جلب کرده غیر از خواهر مقتول که اصرار بر اجرای قصاص دارد. در نهایت امیرعلی به خانه مقتول می رود و با زبانی کودکانه ، معصومانه و صادقانه طلب عفو و بخشش برای پدر می کند. فیلم از تدوینی مناسب و پیوسته برخوردار است و استفاده از کلوزآپ های بجا به خوبی تعاملات بین شیوا، امیرعلی و بهزاد را به تصویر می کشد.دهلیز به معنای دالان تاریک در فضای ورودی خانه های قدیمی است که در قسمتی از فیلم بهزاد به امیر علی در مورد دهلیز خانه مادربزرگشان و ترسی که از ورود به آن تا لحظه ای که به انتهای آن و روشنایی برسد صحبت می کند و نویسنده به درستی از کلمه دهلیز به مثایه استعاره ای از ارزش های رو به زوال جامعه استفاده میکند. جامعه ای که شبیه به یک دالان تاریک شده و باید از آن گذر کرد تا به روشنایی و سعادتمندی رسید. در فیلم شیوا نقش مهم و اصلی را ایفا می کند زنی که در جامعه ای بزرگ تنهاست اما کم نمی آورد. شیوا مسئولیت زندگی خودش و فرزندش را بر عهده گرفته و با صبر ، استقامت ، عشق و عفت و آبرو دنبال حفظ و پایداری خانواده است. با اینکه پنج سال از نبود بهزاد می گذرد اما شیوا حلقه ازدواج خود را بر انگشتان خود حفظ کرده ، حلقه ای که نماد و سمبل عفت ، پاکدامنی و پیداری خانواده است. وقتی بهزاد بعد از پنج سال مرخصی می گیرد و به خانه می آید روابط عاشقانه و خانواده محور به خوبی به نمایش در می آید.  شیوا برای حفظ بنیان خانواده، نظر مادر را مبنی بر طلاق رد می کند. شیوا که سمبل یک زن خانواده دوست و با حیا است سنگینی نگاه های اطرافیان را درک و تحمل می کند اما در مقابل مشکلات پا پس نمی کشد و مصمم و با اراده به راهی که در پیش گرفته که همانا جلب رضایت از خانواده مقتول است ادامه می دهد. مفهوم بخشش و عدم بخشش در دوصحنه از فیلم به تصویر کشیده می شود که به خوبی با بیننده ارتباط برقرار می کند . عدم بخشش همسایه در مقابل عذر خواهی امیرعلی بابت شکستن شیشه خانه شان و بخشش انتهای فیلم مادر مقتول که با ریختن اشک چشمی پاسخی مناسب به درخواست بخشش امیرعلی میدهد. صحنه های مربوط به ملاقات امیر علی و پدرش در زندان بسیار هوشمندانه و تاثیر گذار است مخصوصا صحنه های آهسته ای که از فوتبال بازی کردن پدر و پسر به تصویر کشیده می شود. بازی های خوب و به یاد ماندنی هر سه بازیگر اصلی فیلم هم از نقاط مثبت فیلم می باشد. بازی خوب،روان وساده هانیه توسلی در نقش مادری مهربان و همسری دلسوز و فداکار، بازی متفاوت رضا عطاران در نقشی جدی ، و در نهایت بازی به یاد ماندنی و دوست داشتنی امیر علی که به واقع یکی از پدیده های سینمای ایران است باعث شد تا از دهلیز به عنوان اثری ماندگار در سینمای ایران یاد شود. دهلیز در قالب قصاص به موضوع و مضمون ارزش های اجتماعی و اخلاقی جامعه می پردازد اما کارگردان فیلم بسیار هوشمندان قالب قصاص را از محوریت خارج می کند و به بازنمایی ارزش های راستین اخلاقی و اجتماعی نظیر گذشت، پایداری خانواده، استقامت، عفت و آبرو می پردازد. امروزه که در اکثر فیلم های روشنفکری و سکولار خانواده مذموم است و خانواده عفیف به سخره گرفته می شود(مثل فیلم جدایی نادر از سیمین)، فیلم دهلیز نقطه شروعی از پایان فیلم های سکولار است و تلنگری ست بر فیلم های روشنفکری که می توان در فضای روشنفکری هم از ارزش های اصیل اسلامی و اخلاقی دفاع کرد. در سینمایی که اکثر کارگردانان به فکر استفاده های ابزاری از زن هستند و در پی رنگ و رو دادن هرچه بیشتر به شخصیت های زن فیلم برای جلب توجه و تسخیر گشیه هستند، کارگردان دهلیز به خوبی بدون استفاده ابزاری از شخصیت زن فیلم خود نشان میدهد که می شود همچنان فیلم خوب ساخت و مهمتر اینکه می شود بدون نشان دادن روابط دختر پسری و نشان دادن روابط عجیب و غریب فیلم خوب و موفق ساخت و خوب هم فروخت. به واقع استقبال خوب مردم از فیلم دهلیز نشان داد که آنها دنبال فیلم خوب و خانواده محور هستند. مردم دوست ندارند فیلمی ببینند که بابت جواب دادن به نوجوان خود در مورد برخی اتفاقات فیلم عاجز باشند و شرم داشته باشند از آنچه که در فیلم می بینند. در دهلیز خبری از خیانت زن به شوهر نیست که هیچ بلکه شاهد وفای زن به عهد و پیمان خود نسبت به همسرش هستیم. در دهلیز خبری از آرایش های غلیظ و زننده نیست، خبری از حرف های سیاسی نیست خبری از سیاه نمایی جامعه نیست و مهمتر اینکه خبری از به زیر سوال بردن حکم قصاص هم نیست. شیوا با اینکه به دنبال رضایت خانواده شاکی و مقتول است اما به خوبی به حق مسلم آنها مبنی بر قصاص واقف است و با آگاهی از این موضوع در پی جمع اوری دیه و کسب رضایت احتمالی است. بعد از دیدن فیلم دهلیز خال خوبی به بیننده دست می دهد که این نکته مهم و اساسی این فیلم است که خوشبختانه در چند روز اخیر شاهد اقدامات و حرکات مثبت دست اندکاران و مسئولینی بوده ایم که با نمایش این فیلم توانسته اند کمک های زیادی برای زندانیان دیه جذب کنند و حتی افرادی بوده اند که بعد از تماشای فیلم رضایت به عفو و بخشش قاتل فرزند خود داده اند. شاید جامعه فعلی ما و به تبع آن سینمای ما باید از دالان تاریکی که در ان است گذر کند و راه گذر از ان هم احیای ارزش های اجتماعی است که دهلیز به خوبی به ان پرداخته است. امیدواریم دهلیز آغازی باشد برای حرکت رو به جلو و مثبت سینمای ایران در احیای ارزش های اسلامی دینی و راهی باشد برای اینکه هویت گمشده مان در سینمای امروز را بازیابیم انشالله  


[ چهارشنبه 92/5/30 ] [ 9:0 صبح ] [ رامین جهانی ]

باسمه تعالی

نقد فیلم چه خوبه که برگشتی

این ره که تو می روی به ...

نوشته رامین جهانی

آخرین ساخته استاد داریوش مهرجویی، شبه فیلمی است به نام « چه خوبه که برگشتی » که بعد از تماشای آن نه تنها آقای مهرجویی بلکه واژه استاد هم زیر سوال می رود و اینکه استفاده از لفظ استاد برای این کارگردان تا چه حد صحیح است در هاله ای از ابهام قرار می گیرد. مهرجویی در ادامه روند رو به نزول خود که با فیلم هایی مثل «آسمان محبوب»، «نارنجی پوش» ،«طهران-تهران» در نهایت به چه خوبه که برگشتی رسید نشان داد که دیگر نباید به عنوان یک فیلمساز برجسته به آثارش توجه کرد. از چه خوبه که برگشتی به هیچ وجه نمی شود به عنوان یک فیلم بلند سینمایی که دارای فیلمنامه از پیش نوشته شده ای باشد  نام برد علاوه بر آن فیلمبرداری ضعیف، دکوپاژ، قاب بندی ، نورپردازی همه همه در حد بسیار نازل قرار دارند و در واقع نوعی به تصویر کشیدن سفر گروهی از بازیگران و دست اندرکاران سینما به شمال کشور است که توسط یکی از دوستان فیلمبرداری شده و به نمایش عمومی درآمده است. در چه خوبه که برگشتی نشانی از شاخصه و پارامتر های لازم برای ساخت یک اثر سینمایی وجود ندارد و شما با یک تله فیلم یادگاری طرف هستید که داستان و محتوای مشخصی را دنبال نمی کند. حتی استفاده از بازیگران بنام و مطرح در سینما هم کمکی به بهتر شدن اوضاع نکرده که هیچ بلکه بازی های ضعیف و ناهماهنگ باعث افت کیفی اثر نیز شده است. گریم نامناسب و تصنعی حامد بهداد که با موهای سفید شده و شکم برآمده ی غیر واقعی همراه شده است یکی از هزاران نقاط ضعف موجود در فیلم می باشد. بازی ضعیف و غلو شده برای بیننده قابل باور نیست. بازی ضعیف و نوع شخصیت پردازی حسن پور شیرازی هم که در فیلم نقش یک مرد، علاقه مند به خلق و خوی زنانه را بازی می کند جای سوال دارد. واقعا به تصویر کشیدن چنین شخصیتی چه کمکی به روند داستان فیلم داشته؟ صحبت کردن و ادا و اطوار درآوردن زنانه از حسن پور شیرازی که بازی زیبا و به یاد ماندنی او در مجموعه مختارنامه به یادگار مانده بعید بود و همان اشتباهی را مرتکب شد که جمشید هاشم پور در فیلم قاعده بازی مرتکب شده بود. حیف است که بازیگران خوب ما قدر و منزلت خود را نمی شناسند و بی خود و بی جهت آبروی خود را به باد فنا می دهند. بازی های مهناز افشار ، رویا تیموریان و حتی همایون ارشادی هم از این قاعده مستثنا نیستند و به واقع بدترین بازی های خود را به نمایش گذاشته اند. ظاهرا فیلم در مورد یک دکتر از آمریکا برگشته ای است که با دوست قدیمی خود بر سر یک شی قدیمی و بی ارزش دچار اختلاف می شود و در نهایت با او آشتی می کند و در این بین اشاراتی هم به مقوله سنگ درمانی می شود. اشاره ای که با کمترین پژوهش و تحقیق پیرامون آن صورت گرفته است و فقط خانم دکتری را می بینیم که چند سنگ در کیف خود گذاشته و تمام مشکلات را با آنها حل می کند حتی چربی های اطراف شکم دکتر را آب می کند!. فیلم حتی داستان یک خطی هم ندارد چه برسد به فیلمنامه. اما کارگردان محترم که سرمایه گذاری اثر را هم بر عهده داشته به دنبال برجسته کردن و فهماندن یک سری از عقاید و سلایق شخصی خود در حوزه سیاست به بیننده بوده و می خواسته به نوعی تصویری مبهم و سوال برانگیز از وضعیت موجود در ایران را به نمایش بگذارد. از تیتراژ ابتدایی فیلم که به بازی شطرنج با مهره های کریستالی و چرخش گوی های شیشه ای اختصاص داده شده در می یابیم که با فیلمی دو طرفه و دو جناحی مواجه هستیم . در اوایل فیلم هم نمایش قسمت هایی از فیلم لورل و هادری مقدمه ای است بر نشان دادن کشمکش ها و دعواهای دو نفره و شاید با مزه که متاسفانه خبری از طنز و خنده به معنای کلاسیک در فیلم وجود ندارد.صحبت تلفنی و دیالوگ رضا عطاران به حامد بهداد (که قرار است از آمریکا به ایران بیاید) مبنی بر این که « تا می تونی دلار با خودت بیار» نشانی است از هرج و مرج و آشفتگی وضع مملکت به خصوص وضع اقتصادی کشور که در جای جای فیلم به آن اشاره می شود و مثل اینکه هدف سازنده آن چیزی جز بیان آن نبوده است. در ادامه دکتر با یک تاکسی از فرودگاه به منزل می آید که در آن آهنگ های تند و غیر مجاز خارجی با صدای بلند پخش می شود و جناب دکتر هم در حال انجام حرکات موزون با آن آهنگ ها می باشد که بعد از پیاده شدن دکتر از تاکسی، انجام حرکات موزون به سایرین هم انتقال داده می شود. سوغاتی های دکتر هم برای کودکان سرایدار چیزی نیست جز لباس های اسپایدرمن و بتمن که هردو از قهرمانان پوشالی و ساختگی هالیوود هستند که نوعی فرهنگ سازی غلط در این زمینه را ترویج می کند. البته در صحنه های دعوای بهداد و عطاران که نشان دهنده  پس فرستادن هدایایی است که در طول سالیان گذشته از هم دریافت کرده اند شاهد هستیم که انواع و اقسام مجسمه ها و یادگاری های فرنگی که بعضا نمادهایی غیر اسلامی و غیردینی دارند بین آنها رد و بدل می شود مجسمه هایی مثل بودای خدایان، دختر مشعل به دست و ... که نشان هایی غیر خدایی هستند. نشان دادن کالاهای وارداتی و تجملاتی هم در جای جای فیلم به وضوح دیده می شود و در حالی که یکی ضروریت های مهم حال حاضر جامعه اشاعه و ترویج زندگی ایرانی و اسلامی می باشد ساخت و نمایش اینچنین فیلم ها، حقیقتا امری غلط و اشتباه است که متاسفانه انجام می شود و اگر فکری برای آن نشود ادامه هم خواهد داشت.

در طول فیلم در چند نوبت شاهد برگزاری مهمانی های اشرافی و اعیانی هستیم که به صورت مختلط بین زن و مرد و بدون هیچ گونه محدودیت برگزار می شود و هیچ صحبتی از روابط افراد حاضر در آن نمی شود. عادی جلوه دادن چنین مهمانی هایی در مملکت اسلامی مان جای تاسف دارد که متاسفانه به شکل قابل توجهی در فیلم ها و سریال های تولیدی رو به افزایش است و ظاهرا در فیلمی چنین صحنه هایی وجود نداشته باشد مجوز نمایش نمی گیرد.

دیالوگ هایی مثل« دیگه چه کسی ازدواج می کنه؟» ، « ازدواج کنم که چی بشه؟» و یا « عاشق بشیم حال کنیم» هم مسیر فکری سازنده را در رابطه با تشکیل خانواده و سفارش اکید پیامبر اکرم(ص) در مورد ازدواج را مشخص می کند و حتی در جایی بهداد به بی وفایی فرزندانش اشاره کرده و می گوید« زمانه ی اینکه فرزند عصای دست پدرش باشد گذشته». این دیالوگ ها و این نوع گفتار فقط در نکوهش امر واجب تشکیل خانواده است و اغراق نیست اگر بگویم مثل سریال ها و فیلم های پخش شده از شبکه های فارسی زبان خارج از کشور سست کردن و متزلزل نشان دادن بنیان خانواده است. و حتی در انتهای فیلم که با خودکشی بهداد روبرو می شویم، پوچ گرایی در زندگی را نشان میدهد و البته سهل و راحت نشان دادن گناه کبیره ی خودکشی را که به خاطر هیچ و پوچ باید دست به خودکشی زد. گرچه نشان دادن شعری از خیام که « دوزخ شرری ز رنج بیهوده ی ماست/فردوس دمی ز وقت آسوده ی ماست» تقریبا مهر تاییدی است بر نشان دادن پوچی و بیخالی در زندگی و اینکه الان و در لحظه باید شاد زیست و شاد بود و به آینده و آخرت کاری نداشته باشی و بهشت و خوشبختی همان است که لحظه ای با آرامش و آسوده به دور از دغدغه زندگی کنی و لذت ببری.

 در قسمت هایی از فیلم شاهد اصراف نعمت های الهی و زیر سوال بردن صرفه جویی هستیم. صحنه هایی مثل پرتاب پرتقال به سمت هم توسط خانواده ها و یا باز گذاشتن شیر آب برای اذیت کردن همسایه از آن جمله هستند. البته زیر سوال بردن حرمت همسایگی و دوستی هم از جمله پیام های منفی فیلم هستند که سازنده به شدت در پی نشان دادن آن می باشد. دوستانی که ادعای دوستی و همسایگی 40 ساله را دارند در یک روز و بدون دلیل خاصی به خاطر یک شی بی ارزش به تمام گذشته و رفاقت خود پشت پا زده و به جان هم می افتند. استفاده نابجا و غلط جا انداختن زمان و مکان استفاده از واژه های مقدسی چون « لااله الا الله» ،« بسم الله الرحمن الرحیم» و « یا ابوالفضل» هم متاسفانه در چند سکانس از فیلم دیده می شود. سوال اینجاست که نوجوان و یا جوانی که فیلم را نگاه می کند و از آن الگو می گیرد چه چیزی را یاد می گیرد و سازنده ی فیلم قصد رساندن چه پیامی را داشته است. اینکه در یک محفل شبانه بنشینی و با عده ای زن و مرد نامحرم مشغول کشیدن چپق و تریاک باشی و با آمدن پلیس بسم الله بگویی و آستین ها را پایین بیاندازی و به خانم ها بگویی حجابشان را رعایت کنند! یا اینکه از لفظ لااله الاالله برای خنداندن مخاطب استفاده کنی!! واقعا تا کی باید شاهد تیشه زدن به ریشه فرهنگ کهن خود باشیم. چرا باید در فیلمهایمان از کلمات و فحش های رکیک و زشت استفاده کنیم. چرا باید در بیشتر فیلم هایمان، خانواده ها ماهواره داشته باشند و همیشه مشغول تماشای شبکه های خارجی باشند. شاید وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در حال نوعی مقدمه چینی و بستر سازی در جامعه برای استفاده از ماهواره می باشد که ما از ان بی خبریم! شاید دیش و رسیور در بازار به طور قانونی فروخته می شود و ما از آن غافل هستیم.شاید...

در مورد روابط عاشقانه هم به جای مثلث های عشقی اینبار شاهد مربع عشقی هستیم و در حالیکه دکتر(بهداد) و مهندس(عطاران) به حوری خانم (افشار) علاقه دارند و از او خواستگاری می کنند و او هم رابطه ی خوبی با هردوی آنها دارند و در کمال روشنفکری با هردوی آنها ارتباط نزدیکی برقرار می کند اما در نهایت با آقای وکیل(همایون ارشادی) ازدواج می کند. استفاده از جلوه های ویژه و رایانه ای هم در حد بسیار ضعیف به کار گرفته شده است و معلوم نیست در فیلم رئال اینچنینی چرا باید این همه تخیل و فانتزی به کار رفته باشد.

نیروی محترم انتظامی هم تا جاییکه امکان داشته ساده لوح و ناکارآمد نشان داده شده است. اینکه برای پیدا کردن یک سینی قدیمی و بی ارزش چند ماشین پلیس چراغ روشن و آژیر کشان وقت بگذارند و یا اینکه مامور پلیس حین انجام وظیفه یاد دندان پوسیده اش می افتد چیزی نیست جز به سخره گرفتن ماموران پلیس و نیور انتظامی که در این فیلم به راحتی اتفاق می افتد و صدای هیچ کس هم در نمی آید. پخش تصاویری از فیلم شطرنج باز در فیلم ساخته ساتیا جیت کارگردان مشهور هندی هم  در نوع خود جالب است. فیلم شطرنج باز یک نمونه بارز از سینمای نئورئالیسم در صنعت سینما می باشد و داستان آن درباره پادشاهی است که به علت علاقه زیاد خود به بازی شطرنج آنقدر با وزیر خود شطرنج بازی می کند که از امور مربوط به مملکت غافل شده و زمام امور را از دست می دهد. استفاده از این فیلم هم قطعا بی غرض نبوده است. به هر حال آنطور که از فیلم و کشمکش های آن بر می آید ظاهرا به نوعی نشان دادن جنگ و دعواهای جناحی در کشورمان نیز می باشد. اینکه اعداد روی شیء  پیدا شده را از هر طرف جمع می بندند 34 میشود شاید به نوعی نشان دهنده تاریخچه 34 انقلاب اسلامی مان است و اینکه دو طرف آنقدر مشغول دعوا و مجادله بر سر آن می شوند که از سایر امور غافل می شوند. به هر حال اگر بنا هم بر این بوده که فیلم رنگ و بوی سیاسی به خود بگیرد و انتقادی هم داشته باشد اینگونه روایت راه و رسم مناسبی برای آن نیست.

در نهایت چه خوبه که برگشتی، اثری فوق ضعیف و بی پایه و اساس می باشد که ادامه دادن اینگونه فیلمسازی راهی ندارد جز رسیدن به ترکستان. دوستان فیلمساز باید تحقیق و پژوهش کاملی داشته باشند و باید بدانند که چه می سازند و چه پیامی می دهند. باید بدانند که در قبال وقت مردم که به تماشای ساخته ی آنها می نشینند و در قبال هزینه ای که صرف کرده اند مسئول هستند و اینطور نباشد که هرکسی برای دل خود فیلم بسازد و کاری به نقد ها و نظرات بقیه نداشته باشد.     

 

 

 


[ جمعه 92/4/28 ] [ 6:0 عصر ] [ رامین جهانی ]
          

.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 24433

  • علمی
  • پنس
  • ضایعات